چشم برهم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام(سعدی)
***
تو آن جامی که می رقصی به دست مست می خواری
من آن شمعم که می گریم سر بالین بیماری(مفتون امینی)
***
ز گل آن چنان که سرخی نرود به سعی باران
نتوان به اشک شستن ز تو رنگ بی وفائی (دکترعلی صدارت-نسیم)
***
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آنکه پندارد که حال مردم دنیا خوش است(صائب)
***
گذرگاه محبت در طریق عمر ما "مفتون"
پل بشکسته را ماند میان راه همواری(مفتون امینی)
***
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره مِهر خویش میباخت مرا
چون من همه از شدم، بینداخت مرا(مولانا)
***
چو به دوست دل سپردم به خود این گمان نبردم
که نه بخت وصل دارم نه تحمل جدائی(دکترصدارت)
***
دوست نادان، عدو دانا ، جهان ناسازگار
زین همه در سایه ی ساقی پناهم را ببین(علی اشتری)
***
به غم فرصت مده ساقی سرت گردم که ملک دل
چو ویران گشت نتوان کرد دیگر بار آبادش(عاشق اصفهانی)
***
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را(فروغ فرخزاد)
***
در قبول زندگانی اختیار از من نبود
چون گل صحرا ز گلشن بر کنار افتاده ام(ابوالحسن ورزی)
***
مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفی الف قدی بر آید
الف قدم که در الف آمدستم(باباطاهر)
***
ای باد که بازست به رویت در این باغ
این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم(ابوالحسن ورزی)
***
گاه از غم او دست ز جان میشوئی
گه قصهی آه، به درد دل میگوئی
سرگشته چرا گرد جهان میپوئی
کو از تو برون نیست کرا میجویی(مولوی)
***
شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل
ناله ای گر داشتم در گوشه ی ویرانه کردم(عماد خراسانی)
***
چهره خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است ! (فروغ فرخزاد)
***
می روی و می روم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم یا چه بودم یا چه هستم یا چه کردم(عماد خراسانی)
***
صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق
اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است
***
خرم دل آن که از ستم آه نکرد
کس را ز درون خویش آگاه نکرد
چون شمع ز سوز دل سرا پا بگداخت
وز دامن شعله دست کوتاه نکرد(ابوسعید ابوالخیر)
***
روز و شبها ره سپر گشتند و افزودند دائم
شامها داغی به داغم روزها دردی به دردم(عماد خراسانی)
***
خروش شب زده ى سیل و رود خشم آسود
و هیچ راه دگر نیست،
جز گذار از رود(ژاله اصفهانی)
***
ای سرّ خود نشناخته در سرّ مردم تاخته
گر سرّ تو این است و بس واقف ز اسرارم مکن(دکتر رعدی آذرخشی)
***
چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی(شهریار)
***
به رنگ و بوى جهان دل منه، تماشا کن
که آه سرد و کف خاکى از چمن باقى است(صائب)
***
در این وادی که با من سایه ی من سر گران دارد
چه سازم تا دلیل روح سرگردان من باشی؟(مشفق کاشانی)
***
گفتم: ای جان ز دل سخت تو فریاد مرا
گفت: با من سخن سخت چرا می گوئی؟
گفتم: از دست دل خود به هلاکم راضی
گفت این خود ز زبان و دل ما می گوئی(کمال خجندی)
***
ای ناوک تاثیر که کردی سفر از دل
می خواست ترا ناله به امداد کجائی؟(حزین لاهیجی)
***
ای عاقلان به لذت دیوانگی قسم
ما نیز دلشکسته و دیوانه بوده ایم(پژمان بختیاری)
***
گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو(فروغ فرخزاد)
***
ای شراب زندگانی خفته ای سرمست و من
کام جان را تازه از جام گناهی می کنم(پژمان بختیاری)
***
مى دود عمر، مى دود راه
مى دود موج و مهواره و ماه
مى دود زندگى خواه و ناخواه
من چرا گوشه ئى مى نشینم؟ (ژاله اصفهانی)
***
چون شیشه بى مى نبود قابل اقبال
باغى که در او بلبل خونین جگرى نیست(صائب)