دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت(شهریار)
***
آهسته رفیقان که بهر گام درین راه
گسترده دو صد دام و یکی دانه ندارد(مجمر اصفهانی)
***
دیدار تو در باغ وطن، جان جهان بود
خوشبختى پاکیزه اگر بود، همان بود. (ژاله
اصفهانی)
***
دامن افشان بدو صد ناز ز ما دوش گذشت
به خدا غصه ی عمری چو غم دوش نشد(هاشم محجوب)
***
به شکر بازوان آهنین مپسند ای صیاد
که مسکین بلبلی در فصل گل بی بال و پر ماند(شهریار)
***
به زمان او نکوئی ز دگر بتان چی جوئی؟
مَطلَب بروز روشن ز ستاره روشنایی(صباحی بیگدلی)
***
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد.
می کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد. (سهراب سپهری)
***
رشک آن بوسه که زد بر لب جانانه رقیب
آتشی در دلم افروخت که خاموش نشد(هاشم محجوب)
***
ای خواب ، ای سر انگشت کلید باغ های سبز
چشم هایت برکه تاریک ماهی های آرامش
کولبارت را بروی کودکان گریان من بگشا
و ببر با خو مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی(فروغ فرخزاد)
***
دل مجذوب خود را با تغافل بیش از این مشکن
که در قانون خوبان امتحان اندازه ای دارد(مجذوب تبریزی)
***
آگه ز رنج بادیه باشند واپس ماندگان
محمل نشینان را چه غم باشد ز زخم خارها(طبیب اصفهانی)
***
بسی گفتم که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
تو نشنیدی و دیدی فتنه های آسمانی را(رعدی آذرخشی)
***
طوبی و سدره گر به قیامت بمن دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را(فروغی بسطامی)
***
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود؟
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود(شهریار)
***
نشکفت غنچه یی که به باد فنا نرفت
در این چمن چگونه دلی وا کند کسی؟(قصاب کاشانی)
***
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت(ابوسعید ابوالخیر)
***
عمر عزیز خود منما صرف ناکسان
حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی(قصاب کاشانی)
***
کنار و بوس و آغوش تو ارزانی به بیدردان
که من دنیای دردم،عاشق آزاری دلم خواهد(یزدانبخش قهرمان)
***
در ترازوی فلک نیست خلاف کم و بیش
نتوان یافت در این دایره مویی پس و پیش(شهریار)
***
دیگر از آشفتگی ها می گریزم همچو موج
من که در دریای دل پیوسته طوفان خواستم(ابوالحسن ورزی)
***
مردم از بیگانه سوی آشنا آیند و آوخ
من خود آن بیگانه ام کز آشنایان می گریزم(مفتون امینی)
***
امشب کمند زلف تو را تاب دیگریست
ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟(رهی معیری)
***
یکی برزیگرک نالان درین دشت
بخون دیدگان آلاله میکشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت(باباطاهر)
***
گرد بادم، سرنوشت من همان آوارگی است
کی برای این سر شوریده سامان خواستم؟(ابوالحسن ورزی)
***
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست(فروغ فرخزاد)
***
در قبول زندگانی قبول از من نبود
من در این وحشت سرا بی اختیار افتاده ام(ابوالحسن ورزی)
***
ما از قالوا بلی تشویش دارم
گنه از برگ و باران بیش دارم
اگر لاتقنطوا دستم نگیرد
ما از یاویلنا اندیش دارم(باباطاهر)
***
منزل مقصود را از من چه می پرسی؟ که من
با دو چشم بسته در این رهگذار افتاده ام(ابوالحسن ورزی)
***
در ازل دادند چو جام الست
تا ابد ما مست آن پیمانه ایم(مولوی)
***
مرغ بال آزرده ام از تیر صیادان هراسان
کشتی بشکسته ام از خشم طوفان می گریزم(مفتون امینی)
***
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت(خیام)
***
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشاهی کنم در گدایی(حافظ)
***
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی(سیمین بهبهانی)
***
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا کرده و دشنام شنیده(سعدی)
***
تکیه بر پیوند جسم و جان مکن "صائب" که چرخ
این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا