خداوندا!
تقدیرم
را زیبا بنویس.
کمک کن آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم،
و
آنچه
را تو دیر می خواهی من زود نخواهم.
تو ای یگانه دوست
مرا متبرک گردان
تا در راه تو گام بردارم
مهر بورزم و بخندم
به همه مهر بورزم
هر چند از من بیزار باشند
و در هر شرایطی
هر چند ناگوار
پیوسته خندان باشم
به من بیاموز...
در هر موقعیتی به تو تکیه کنم.....
ونوای با شکوهت را بشنوم.....
چون هر آنکه نوای تو را بشنود.....
با خویشتن و دنیا به آرامش می رسد.....
خدا:
بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.
خدا: بنده ی من،
دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا !خسته ام
برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این
سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده
ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا !امروز خیلی خسته
ام!آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو
به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر
بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده
ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم
دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله
ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد
خدا:ملائکه
ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح
نمانده
او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف
نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا:
ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه:
پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام
طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود
خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر
کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد
روزی مردی
خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می
کند.
هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند
و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند
باز
می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید:
شما
چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد
گفت:
اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل
می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی
از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت
می گذارند و آن
ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید:
شماها
چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:
اینجا بخش ارسال است،
ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد
کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.
با تعجب از
فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق
جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده
باید جواب
بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید:
مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده،
فقط کافیست بگویند:
خدایا شکر
نقش هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود (سهراب سپهری)
***
لای لای، پسر کوچک من
دیده بربند،که شب آمده است
دیده بربند،که این دیو سیاه
خون به کف،خنده به لب آمده است(فروغ فرخزاد)
***
چون سایه مرغان هوا، در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم(صائب)
***
شنیدم روشنی بخش شب شب زنده دارانی
بغیر از چشم خون پالای من شب زنده داری کو؟(کلانتری)
***
بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم
من هیچ کسم یا که درین خانه کسی نیست؟(بیدل شیرازی)
***
حالات عشق را ز خراباتیان بپرس
کاین حال نیست، زاهد عالیجناب را(عبرت نائینی)
***
تا چند کِشم غصه هر نا کس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو بر نمی آید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را(ابوسعید ابوالخیر)
***
خوشا کسی که در این چند روز دار فنا
دلی نخست و نیازرد و رفت بی پروا(غبار)
***
چه می پرسی از قصه ی غصه هایم؟
که از من ترا خود همین بس فسانه
که من دشت خشکم که در من غنوده است
کران تا کران حسرتی بیکرانه(منزوی)
***
چه خواهی از سر من ای سیاهی شب هجران
سپید کردی چشمم در انتظار سپیده(شهریار)
***
ای یار جفا کرده و پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی محروم
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده(سعدی)
***
پژمرده دلم، من چو خزان دیده گیاهی
تو ابر بهاران به چمنزار که بودی؟(ابوالحسن ورزی)
***
برای امتحان تا می توانی بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباری های من بینی(هاتف اصفهانی)
***
باید نور ستاره اى را به خانه بیارى
حتى اگر دلت را،
به منقار مرغ جگر خوار بسپارى....(ژاله اصفهانی)
***
خامُشی به که ضمیر دل خویش
به کسی گفتن و گفتن که مگوی(سعدی)
***
خبر از جای ما چه می گیری؟
عشق تمثیل لامکانی ماست(سهیل محمودی)
***
چو آن نخلم که بارش خورده باشند
چو آن ویران که گنجش برده باشند
چو آن پیری همی نالم درین دشت
که رودان عزیزش مرده باشند(باباطاهر)
***
ز تیره بختی آیینه حیرتی دارم
تو را کشید در آغوش و آفتاب نشد(بهجت شیرازی)
***
فکر آزادی، گرفتاری به دام تازه ایست
ما که خود را در قفس، بی بال و بی پر ساختیم(صائب)
***
یارم همه نیش بر سر نیش زند
گویم که مزن ستیزه را بیش زند
چون در دل من مقام دارد شب و روز
میترسم از آنکه نیش بر خویش زند(ابوسعید ابوالخیر)
***
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت برآن پایش را(فروغ فرخزاد)
***
پرندگان مهاجر در این غروب خموش
شما شتابزده راهى کجا هستید؟
پرندگان مهاجر دلم به تشویش است
که عمر این سفر دورتان دراز شود/ به باغ، باد بهار آید و بدون شما(ژاله اصفهانی)