نماز همه چیز ماست

یکى از اسراء نمازش که تمام شد، سربازش عراقى صدایش کرد و گفت :

- شماها از نماز خواندن خسته نمى شوید؟ همیشه مى بینم چند نفر در حال نماز هستید، حتى شبها و نیمه شبها، شما خواب ندارید؟ آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقى کرد و جواب داد: - ما به خاطر همین نماز اینجا اسیر شده ایم . نماز همه چیز ماست . نماز نور چشم ماست.[1]

نابینا و نماز جماعت

یک نفر نابینا به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد من نابینا (یا شب کور) هستم صدای اذان جماعت را می‌شنوم ولی کسی نیست که دستم را بگیرد و مرا به جماعت برساند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابی ببند، هنگام نماز جماعت، آن طناب را بگیر و با راهنمایی آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شرکت کن.[1]

[1] . تهذیب الاحکام جدید، ج2، ص266.

نماز جماعت چشم‌چران

به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند:

فلان جوان که در نماز جماعت شما حاضر می‌شود چشم‌چران است و به نامحرم نگاه می‌کند.

حضرت فرمود: او را به حال خود واگذارید که این نماز جماعت سبب ترک این عادت زشتش می‌شود.

بعد ازمدتی به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر دادند که آن جوان موفق به توبه از آن عادت زشت شده است.

نماز غلام پرهیزگار

سالی در مدینه قحطی و خشکسالی بود و مردم در صحرا و بیابان می‌رفتند و دعا می‌کردند، نماز می‌خواندند، شخصی می‌گوید من غلامی را در خلوت و تنهایی دیدم که نماز می‌خواند و عبادت می‌کرد، از خشوع و گریه‌ای که می‌کرد و مناجاتی که با حق کرد و از دعائی که کرد بارانی آمد که مجذوب او شدم و شک نکردم که آمدن باران از دعا و نماز او بوده است، لذا دنبالش را گرفتم هر جور هست من باید این غلام را در اختیار بگیرم و صاحب او شوم برای اینکه غلام او بشوم. دنبال او را گرفتم، آمد و آمد و رفت به خانه‌ی امام زین العابدین (علیه السلام).

این شخص رفت خدمت حضرت سجاد (علیه السلام) و گفت: آقا شما یک غلامی دارید من این غلام را می‌خواهم از شما بخرم، نه برای اینکه غلام من باشد، می‌خواهم او مخدوم من باشد و من می‌خواهم خدمتگزار او باشم، منت‌گذار و آن را به من بفروش. حضرت فرمود: آن را به تو میبخشم. تا بالاخره آن غلام را حاضر می‌کنند حضرت می‌گوید همین را می‌گویی؟ شخص می‌گوید: بله. حضرت می‌فرماید: ای غلام، این شخص مالک تو است، غلام یک نگاه حسرت باری به من کرد و گفت: تو که بودی که آمدی و مرا از مولایم جدا کردی؟

شخص می‌گوید: من به او گفتم قربان تو؛ من تو را نگرفتم برای اینکه خدمتگزار خودم قرار بدهم من تو را گرفتم برای اینکه خدمتگزار تو باشم برای اینکه من در تو چیزی دیدم که در کسی دیگر ندیده‌ام، من جز برای اینکه خدمتگزار باشم هیچ قصد و غرضی نداشتم من می‌خواهم از محضر تو استفاده بکنم و بهره ببرم بعد جریان را به او گفتم، تا سخن من تمام شد رو کرد به آسمان و گفت: خدایا این رازی بود بین من و تو، من نمی‌خواستم بندگان تو اطلاع پیدا کنند حالا که بندگانت را مطلع کرده‌ای خدایا من را ببر، همین را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.[1]

[1] . داستان راستان

نماز حضرت موسی(ع)

خدا به حضرت موسی(ع) وحی می‌کرد که می‌دانی چرا تو را برگزیدم؟ و از میان خلق تو را کلیم خود گردانیدم؟ موسی گفت: نمی‌دانم پروردگار من.

فرمود: برای آنکه بر احوال بندگان خود نظر کردم و در میان ایشان کسی ندیدم نزد من از تو ذلیل‌تر باشد به درستی که تو چون از نماز فارغ می‌شوی دو طرف روی خود را بر خاک می‌گذاری.

نماز اول وقت شهید رجائی

یکی از دوستان نزدیک شهید رجائی چنین می‌گوید: روزی حدود ظهر نزد شهید بزرگوار رجائی بودم صدای اذان شنیده شد، در حالی که ایشان از جایشان حرکتی کرده، می‌خواستند خود را برای اقامه‌ی نماز آماده کنند، یکی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت: غذا آماده است، سرد می‌شود، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم، شهید رجائی فرمودند: ‌خیر بعد از نماز.

وقتی که خدمتگزار از اتاق خارج شد،‌ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد کرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم. یک روز روزه می‌گیرم.[1]

[1] .روش‌های پرورش احساس مذهبی، ص29.